مانند برف آمد دلم، !



مانند برف آمد دلم،
هر لحظه می کاهد دلم
آنجا همی خواهد دلم، زیرا که من آنجائیم

هر جا حیاتی بیش تر، مردم در آن بی خویش تر
آن برف گوید دم نگر کز شید جان شیداییم

آن برف گوید دم به دم:«بگدازم و سیلی شوم
غلطان سوی دریا روم، من بحری و دریائیم

تنها شدم، راکد شدم، بفسردم و جامد شدم
تا زیر دندان بلا چون برف و یخ می خائیم

چون آب باش و بی گره! از زخم دندانها بجه
من تا گره دارم یقین، می کوبی و می سائیم


هر لحظه بخروشانترم، برجسته و جوشانترم
چون عقل بی پر می پرم، زیرا چو جان بالاییم


نمیدونم چی باید بگم



سلام
از این مدتی که نبودم
زندگیم شده سراسر تجربه

تازه فهمیدم که تو این مدت به اطرافیانم اطمینان کاذب داشتم
بیشتر ضربه هایی که  خوردم از جانب همین اعتماد و اطمینان کاذبی بود که بی دلیل نسبت به همه پیدا میشد

تو یه قصه گیر کرده بودم
نمیتونستم بنویسم
امروز که مینویسم دیگه بیخیال کلاغه اون قصه شدم

هر چقدر هم که تیز باشی باز هم گیره همون آدما می افتی
دارم ازشون فرار میکنم ولی اونا همه جا هستند حتی تو جلده نزدیکترین دوستام
پس من مجبورم که باز باهاشون روبرو بشم
تکرار
تکرار

خیلی سردم شده


دلم خیلی واسه یه برف پدر مادر دار تنگ شده
دلم از اون صبح های سرد زمستون می خواد
اون صبحهایی که خواب الود از در خونه میای بیرون و همه جا رو سفید می بینی
هوا هنوز تاریکه٫صدای سوز تو گوشام می پیچه،دستام به خورد جیبام رفته
برف زیر پام رو نگاه می کنم که نکنه هوس کنه منو زمین بزنه،قدم های بلند بر می دارم
به پشت سرم نگاه می کنم تا رد پامو رو برف ببینم
کسی از روش رد نشده و من مثل یه کاشف اولین نفریم که تو این سرزمین قدم گذاشته
این ساعت همه خوابند
ادما،درختا،خونه ها،کوچه
 یه چیزی نجوا می کنم،صدام رو خودم هم نمی تونم بشنوم
تصورش هم موهای تنم رو سیخ می کنه
خیلی سردم شده