سلام
از این مدتی که نبودم
زندگیم شده سراسر تجربه
تازه فهمیدم که تو این مدت به اطرافیانم اطمینان کاذب داشتم
بیشتر ضربه هایی که خوردم از جانب همین اعتماد و اطمینان کاذبی بود که بی دلیل نسبت به همه پیدا میشد
تو یه قصه گیر کرده بودم
نمیتونستم بنویسم
امروز که مینویسم دیگه بیخیال کلاغه اون قصه شدم
هر چقدر هم که تیز باشی باز هم گیره همون آدما می افتی
دارم ازشون فرار میکنم ولی اونا همه جا هستند حتی تو جلده نزدیکترین دوستام
پس من مجبورم که باز باهاشون روبرو بشم
تکرار
تکرار