-
همین امشب!!!!!!!
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1384 08:40
فقط یک بوسه با من باش، ترانه ساز دیروزم که من آواره ی لبهات، در اوج گریه میسوزم فقط یک بوسه با من باش، به قدّ عمر یک لبخند به قد عمر یک بوسه، در این مرداب بی پیوند در این وحشت،در این تقدیر، تویی معنای ما بودن در این غربت زده میهن، مثالِ آشنا بودن در این دوزخ ، تمامَم را به برق چشم تو دادم سکوتم خواهشی گنگ است، برس...
-
مصیبت.........!
شنبه 23 آبانماه سال 1383 22:56
رامتین را سخنی سخت اوفتاده با شما محرمان درگاه وبلاگی و آن همان بودی که سخت رامتین را باخود در این چند وقت مشغول گردانیدی که منت صاحب است و رنج دوری که هر آن در این مخمصه گرفتار آمدی سخت بر خود اندیشه کردی و توانستن که برگزیدی در وی نبودی و سخت در عذاب اوفتادی که در این میانه بادمجان دور قاب چینان نیز افزون گردیدی که...
-
شب است ...
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1383 21:33
شب است ... خوابم نمی آید .. هنوز هم پرم از غم ذره ایی کم نشده ذره ایی آرام نشده ام من اما دیگر آشکار نمی بارم از نگاه ِ نگران مادر شرم دارم ..
-
رامتین رفت.....!
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 19:53
با عرض تاسف و تاثر در گذشت نگهانی جوان ناکام رامتین عزیز را براثر مرگ مغزی به جامعه وب لاگ نویسان و خانواده وی تسلیت میگویم.....! رادش
-
حقیقت...!
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1383 13:40
افسوس،افسوس که سنگ حقیقت چه آسان ،چه حقیقت وار باورم را در نهایت ناباوری شکست و صدای شکستنش تلنگری بر بغض سنگین چند سالهء من بود و من در این شکستن فقط گریستم.فقط گریستم که چرا باوری که پس از این همه سال پا گرفت و چنین زیبا در من نگاه کرد چرا این گونه ،این قدر بیرحمانه ترک خورد،خرد شد و چه آسان شکست.
-
for you
یکشنبه 11 مردادماه سال 1383 09:23
-
....!for you
شنبه 10 مردادماه سال 1383 18:31
-
دل من ، از نبود تو .
جمعه 26 تیرماه سال 1383 10:17
آسمان از انبوه ابر می گیرد دل من ، از نبود تو . ابر از شکایت رعد می بارد نگاه من ، از سکوت تو . زمین زندگی ام هوای تو دارد . تا پرسش های دنیایم را تو پاسخی ، چاره ای نیست که زمین از اشارت بهار بار و بر می گیرد ، زندگی ام از بشارت تو .
-
برای تو نازنینم.......!
جمعه 26 تیرماه سال 1383 10:07
من... پایم خواب رفته بیچاره خسته ست بیچاره من که برای دیدن تو خوابم نمی برد. ************ گریه کن از شهر چشات ، ابرای دلتنگی بره بیُـفته از بوم دلت ، گلدون خشک خاطره گریه کن این بغض سمج ، مشق شبش خط بخوره اینجا کتابای دلا ، قصه هاش از گریه پُره گریه کن این هق هق مست ، خواب سکوت رو بشکنه خنده ی پشت گریه هات ، حرفای...
-
مانند برف آمد دلم، !
جمعه 26 تیرماه سال 1383 09:46
مانند برف آمد دلم، هر لحظه می کاهد دلم آنجا همی خواهد دلم، زیرا که من آنجائیم هر جا حیاتی بیش تر، مردم در آن بی خویش تر آن برف گوید دم نگر کز شید جان شیداییم آن برف گوید دم به دم:«بگدازم و سیلی شوم غلطان سوی دریا روم، من بحری و دریائیم تنها شدم، راکد شدم، بفسردم و جامد شدم تا زیر دندان بلا چون برف و یخ می خائیم چون آب...
-
نمیدونم چی باید بگم
سهشنبه 16 تیرماه سال 1383 17:21
سلام از این مدتی که نبودم زندگیم شده سراسر تجربه تازه فهمیدم که تو این مدت به اطرافیانم اطمینان کاذب داشتم بیشتر ضربه هایی که خوردم از جانب همین اعتماد و اطمینان کاذبی بود که بی دلیل نسبت به همه پیدا میشد تو یه قصه گیر کرده بودم نمیتونستم بنویسم امروز که مینویسم دیگه بیخیال کلاغه اون قصه شدم هر چقدر هم که تیز باشی باز...
-
خیلی سردم شده
سهشنبه 16 تیرماه سال 1383 17:19
دلم خیلی واسه یه برف پدر مادر دار تنگ شده دلم از اون صبح های سرد زمستون می خواد اون صبحهایی که خواب الود از در خونه میای بیرون و همه جا رو سفید می بینی هوا هنوز تاریکه٫صدای سوز تو گوشام می پیچه،دستام به خورد جیبام رفته برف زیر پام رو نگاه می کنم که نکنه هوس کنه منو زمین بزنه،قدم های بلند بر می دارم به پشت سرم نگاه می...
-
جاده در انتهاست.
سهشنبه 16 تیرماه سال 1383 17:16
جاده در انتهاست. ی ر ییچ وخم . دراز. درست به اندازه ی روده هایم. شنیده ام بشت همه ی این درازا دریاچه ایست. تنها شنیده ام.... راه روبه روست. باهایم گرم و آماده اند. و دفترچه ی خاطراتم٬در امن ترین جاس تنم. تنها تب دریاچه را دارد. اما من تنها شنیده ام....
-
تقدیم به یگانه هستی بودنم پریسا....
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1383 13:10
کوچک خوب دیروز دور من! من امروز دلتنگم! دلتنگ دیروز، دلتنگ فردا، دلتنگ غروب، دلتنگ بهار، دلتنگ تو. من امروز خالیم، من امروز تنهایم! به آرامی طلوعی، چیزی در من شکل میگیرد. جهان کوچکم، آبستن حوادث تازهایست. بلوری شکستنی، به دست لرزان کودکی سپرده شده است. با هر گام برداشتنی، دلم میلرزد. چه آسوده...
-
«با واقعیات زندگی کن.»
سهشنبه 2 تیرماه سال 1383 08:51
هرگز این چنین درمانده از نوشتن نبوده ام و هرگز این چنین درمانده ننوشتهام. حتی در پس کوچههای ذهن نیز همه جا بنبست یافتهام و در فراسوی خود برای گریختن، هیچ. « ... و آنگاه که گریزگاه نیابی ناچار به تخیل روی میآوری و تخیل فاصله خواهد انداخت بین تو و واقعیت اطراف تو و آنگاه که با توهمات انس گرفتی دیگر خود نخواهی بود....
-
بیا تا دوباره کودک شویم همچون گذشتههای دور!
دوشنبه 1 تیرماه سال 1383 12:30
بیا تا دوباره کودک شویم همچون گذشتههای دور! بیا تا بگذریم از هر آنچه والدین ما، اطرافیان ما، حتی دوستداران ما به ما هدیه کردند. بیا تا چون ابلهان تاریخ نگردیم بدنبال برتری علم و ثروت که چه بسیاری از دست دادند بهر این دو متضاد، انسانیت را. بیا تا آنجا که تاخت اندیشه به میان میآید،...
-
« از مرگ ... »
یکشنبه 31 خردادماه سال 1383 11:23
هرگز از مرگ نهراسیده ام اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود . هراس ِ من – باری – همه از مردن در سرزمینی ست که مزد ِ گورکن از بهای آزادی ِ آدمی افزون باشد . جستن یافتن و آن گاه به اختیار برگزیدن و از خویشتن ِ خویش بازویی پی افکندن – اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم .
-
از بیم و امید عشق
شنبه 30 خردادماه سال 1383 21:50
از بیم و امید عشق رنجورم آرامش جاودانه می خواهم بر حسرت دل دگر نیفزایم آسایش بیکرانه می خواهم پا بر سر دل نهاده می گویم بگذشتن از آن ستیزه جو خوش تر یک بوسه ز جام زهر بگرفتن از بوسهُ آتشین او خوش تر پنداشت اگر شبی به سرمستی در بستر عشق او سحر کردم شبهای دگر که رفته از عمرم در دامن دیگران به سر کردم دیگر نکم ز روی...
-
برای آغاز هرگز دیر نیست ...!
شنبه 30 خردادماه سال 1383 09:13
برای آغاز هرگز دیر نیست حتی اگر آغازی دوباره باشد. سالها پیش بود شاید، بدرستی بخاطر ندارم چند سال?. هنگامی که در آغاز نوجوانی برای اولین بار دست به قلم بردم و نوشتن آغاز کردم سرشار از احساس بودم و شور جوانی و بسیار ناپخته و خام?. امروز از منظر 18 سالگی گذشته بسیار دور است و «من?» قدیم بسیار...