مانند برف آمد دلم، !



مانند برف آمد دلم،
هر لحظه می کاهد دلم
آنجا همی خواهد دلم، زیرا که من آنجائیم

هر جا حیاتی بیش تر، مردم در آن بی خویش تر
آن برف گوید دم نگر کز شید جان شیداییم

آن برف گوید دم به دم:«بگدازم و سیلی شوم
غلطان سوی دریا روم، من بحری و دریائیم

تنها شدم، راکد شدم، بفسردم و جامد شدم
تا زیر دندان بلا چون برف و یخ می خائیم

چون آب باش و بی گره! از زخم دندانها بجه
من تا گره دارم یقین، می کوبی و می سائیم


هر لحظه بخروشانترم، برجسته و جوشانترم
چون عقل بی پر می پرم، زیرا چو جان بالاییم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد