شک نمی کنم . شک نمی کنم که اگه همون جوری که باید زندگی نکردم . اگه اون جوری که در شانم بود راه نرفتم ...اگه اون جور که حق بود به آدما و خدا وخودم نگاه نکردم ..... اما .... اما.... اون جور .... اون قد که حتی لایقش نبودم ، حتی قدم نبود ، دوست داشتم . خیلی سخته ..... می دونی ...وقتی تو خیلی از این وب لاگا .... میون حرف این آدما ... می شنوم که دوست داشتن یعنی چی ...می شنوم که دوست داشتن نهایتش حسی ه که یه روز با اولین کسی که تو خیابون دیدی تقسیمش می کنی ...مثه تقسیم کردن یه بسته چی توز و اشی مشی ..... دوست داشتن احساس مبتذلیه که وقتی شکمت سیر شد ...وقتی خواستی بازم خوش باشی می ری پیش تا سرگرم شی ... وقتی میشنوم اینه دوست داشتن .... یه آن ...قد یه چشم باز وبسته کردن می ترسم .... می ترسم که این جوری دوست داشته باشم ...می ترسم که دوست داشتنم از این نوع بوده باشه ... اما نبود . هیچ وقت . و برای هیچ کس . من هنوز به حرمت محبت ایمان دارم . به عظمت دوست داشتن ...